سراغ دست ساقی را من از پیمانه می گیرم
خبر از زلف یار از پنجه های شانه می گیرم
به هر در میزنم شاید قرارم پشت در باشد
سرم خورده به سنگ اما در اینجا لانه می گیرم
سراغ دست ساقی را من از پیمانه می گیرم
خبر از زلف یار از پنجه های شانه می گیرم
به هر در میزنم شاید قرارم پشت در باشد
سرم خورده به سنگ اما در اینجا لانه می گیرم
آیهها را یکى یکى خواندم
تا به صحنت رسید اقبالم
شک ندارم خودت فرستادى
نیمه شب بازهم به دنبالم
ماییم هم جوار تو یا حضرت رضا
پروانه ی مزار تو یا حضرت رضا
چون ذره بر مدار تو یا حضرت رضا
هر لحظه بی قرار تو یا حضرت رضا
من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن تا نبینم نفس آتش پاره را
دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم
لطف تو وقتی طلا کرده ست سنگ خاره را
پریشانم پی درمان دردم راه می افتم
به یاد لحن فرزند رسول الله می افتم
همان لحنی که شیرین بود و لذت داشت تکرارش
دلم قرص همان وعده است یاد ماه می افتم
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند
چه تشهّد و سلامی، چه نماز بی ریایی
چه حجابِ دلنشینی، چه وقارِ دلربایی
شده سرگرم به تفسیرِ زوایایِ تو خورشید
به صلابتِ تو به به! چه نجابت و حیایی
دلم تا خواست حدِّ فاصِلَ اش را کم کند با قم
کشیدم شاهراهی از دل سجّاده ام تا قم
چه وقتی بی اراده چشم من باریده الّا شب؟!
چه جایی بی اراده چشم من باریده الّا قم!؟
دوباره آمده ام شعرِ تازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم
بیا و شعرِ مرا با شــــعور کن بانو
و بیت بیتِ مرا بیتِ نــــور کن بانو
بانو همیشه خیر شما میرسد به ما
از تو چقدر بوی رضا میرسد به ما
شاعرشدم که دعبل دربارتان شوم
هرچه نمیرسد،که عبا میرسد به ما
اگر چه درد … اگر چه هزار غــم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دخترِ بـــاران و خواهرِ خورشــــید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم
حکم کردند که بی عشق نفس مذموم است
شکر این سینه به عشق ازلی محکوم است
از رضایی شدن تک تک ما معلوم است
دل مسلمان شده ی فاطمۀ معصوم است