می بنوش از پیالهی توحید
سجدهای کن حوالهی توحید
میرسد از سلالهی توحید
آنکه در عرش احمدش خوانند
در زمین هم محمدش خوانند
می بنوش از پیالهی توحید
سجدهای کن حوالهی توحید
میرسد از سلالهی توحید
آنکه در عرش احمدش خوانند
در زمین هم محمدش خوانند
دلم به غیر شما با کسی موافق نیست
گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست
به دست آتش دوزخ همیشه در بند است
به نام نامی تو هرکسی که عاشق نیست
حق رسیده است بگوئید که باطل برود
علم آمد که همی زاهد جاهل برود
وحدت از بارقه اش, جلوه ی دیگر دارد
آمد او تفرقه از بین قبایل برود
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
منم غلام علی و منم غلام نبی
علی و فاطمه, داماد و دخترش هستند
چه بیش ازین بنویسیم از مقام نبی
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد, رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد
آغاز کردم عشق را با «یامحمد»
زیباترین ذکر است برلبها محمد
خاتم شدن برانبیا..ثابت نموده
دردانه ی هستی بود تنها محمد
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها, اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
دلبر تو باشی باید از دلبر بخوانم
شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم
رفتم به کرسی ادب تکیه کنم تا
مدح تو را از روی آن منبر بخوانم
پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
از خراب آباد این دل در پی آبادی ام
هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادی ام
ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعت دستان تو بر سایه بان ها ماندگار
می شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار
کِی به نظر , باده ی نابم کنی
رحم بر این حال خرابم کنی
گر که دلت نیست به من پس چرا
جلوه به بیداری و خوابم کنی