آبرو دار عرش اعلایی
آبرو دار عرش اعلایی
یاغیوراً وخَیْرَتِ الباقی
کوه مردانگی , ابالغیره
السلامٌ علیک یا الساقی
زلف او آیه های والیل و
عطر و بویش بهار قرآن است
پدر آب و روح پاکی ها
این سوار از نژاد باران است
دل به دریای نیزه ها میزد
تا هویدا کند قرارش را
تا که مرحب دوباره در خیبر
بچشد طعم ذوالفقارش را
علقمه محو در شکوهش شد
ناگهان دست و پای خود گم کرد
بوسه زد جا به جای نعلینش
باهمان خاک پا تیمم کرد
آه از ساعتی که دیدندش
وقت برگشتنش زمین خورده
مثل یاس مدینه با صورت
ناگهان بی هوا زمین خورده
تیری از لابه لای نخلستان
راه خود را به سمت او کج کرد
بوسه زد روی چشمش اما بعد
وقت بیرون کشیدنش لج کرد
با تماشای گریه ی مشکش
یاد باران رحمت افتاده
بین زانو و کشمکش های
تیر و چشمش به زحمت افتاده
مثل آن تکسوار بدر و اُحُد
پسرش هم غریب و مظلوم است
فرق شق القمر از آن اول
بین این خانواده مرسوم است
بوی یاس آمد و تو هم آقا
درد پهلو کشیده را دیدی
عاقبت حاجتت روا گشته و
مادری قد خمیده را دیدی
پیرمردی غریب و دلخسته
مضطرب از هجوم مرکب ها
نکند سوره های دستانت
برود زیر نعل مرکب ها
تکیه بر نیزه ی غریبی زد
ناگهان درد سینه را حس کرد
کمرش را گرفته از غم تو
یا که بوی مدینه را حس کرد
ای علمدار من تماشا کن
آن طرف تر سپاه ابلیس است
نکند این علم زمین افتد
چشم بد خیره بر نوامیس است
عذر من را به درگهت بپذیر
واژه ای ناگهان غلط آمد
شعر من رفته سمت بازار و
حرف ناموستان وسط آمد
عصر روز دهم کجا بودی
پهلوان قبیله ی احساس
دختری بین دست و پا میگفت
عمتی , أین عمی العباس
مجید قاسمی