آقای من
پرِ زخم و تاوله همه تنت
خودت و انقدر رو خاکا نکشون
با سر و وضعی که داری لااقل
پای مادر و به اینجا نکشون
یادته که آروم آروم موهاتو
شونه میزدم یه دونه کم نشه
ببین این وحشی چطور با پنجه هاش
هِی موهات و میگیره ، هِی میکشه
لب به قرآن و لگد به ثقلین
مُصحف ناطق و میزدن شیوخ
پیرمردایی که شمشیر ندارن
پُره دامناشون از سنگ و کلوخ
زیرِ این بارون تیر و نیزه ها
ذکر لبهای تو ؛ یا رب ، یا ربه
تو ولیِّ رحمتی ولی اینا
شکماشون از حروم لبالبه
چشم سقّا و حالا سینه ی تو
خونه ی حرمله قعر آتیشه
تیری که گلوی اصغر و درید
واسه ی شکار شیر ساخته میشه
سرِ کشتنت چه دعوایی شده
خولی گفت : این که دیگه جَر نداره-
-هر کسی یه گوشه کار و بگیره
کاشکی ذبحِ سر و شمر بر نداره
تا دیدم خنجرش و تیز میکنه
از رو تل تا ته گودال دویدم
اومدم بگم که شمر تو رو خدا …
گفت دیر اومدی سرش رو بریدم
قطعه قطعه تر از این مگه میشه؟!
بسّه دیگه شرّتون و کم کنید
اَلسَّلامُ یا مَلائکِ مُقیم . . .
پیکر برادرم رو جمع کنید
دیدی گفتم بیا از اینجا بریم
دیدی گفتم بی تو در به در میشم
دیدی پیش چشم عباس رویِ نی
با سنان و خولی همسفر میشم
رحمت عامِ تو شامل همه ست
حتی اونی که تو رو کُشت و دیگه
ساربون انگشتر و بردی ، ولی . . .
نانجیب لا اقل انگشت و دیگه
ایمان دهقانیا