شعر شهادت حضرت عباس (ع)
آن زمان که کار عشقم
آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت
باز دم چون آه سوزانی ره بالا گرفت
تا که عکست بر کف آیینه ی قلبم نشست
مثل دجله جزرو مدی پهنه ی دریا گرفت
باز هم کردم هوایت ساقیا بنما نما
شوق دیدارت به این بیچاره ی رسوا گرفت
زیر شمس آن نگاه تو نشستم مدتی
تشنگی آمد سراغم طاقتم یکجا گرفت
از تو ساقی کاسه آبی طلب کردم ولی…
یادم آمد مشک تو نامردی دنیا گرفت
مشک بود و اشک بود و دشنه بود و دشمنان
گرز فرشی بود و جا روی سر عنقا گرفت1
صحنه را دنیا بدید و با تمام هیبتش
باز کم آورد و درجا حالتی چون تا گرفت
فزت رب الکعبه گفت و چون پدر در خون تپید
بر لبانش سبح اسم ربک الاعلی گرفت
خون سرخش بال فترس را جلایی تازه داد
از همانجا رنگ خونین باده ی صهبا گرفت2
کار او از آن ازل چون با شراب و باده بود
نام او را حضرت یزدان خودش ســــقا گرفت
سعید رمضانی
باسلام . من مدیروبلاگ ریحانه ی کربلا هستم که شامل اشعار و کلیپ های مداحی است. شما در صورت تمایل می توانید مارا لینک کنید.
http://www.mobin130.blogfa.com