از غم هجررضا
از غم هجر رضا جزدیدگان ترنداشت
آسمان دیده اش جزاشک غم اخترنداشت
کوبه کوصحرا به صحرا راه را پیموده بود
غیردیداربرادرمقصد دیگرنداشت
ارث زهرا بود عمرکوته اش اما دگر
همچومادرجای تازیانه درپیکرنداشت
درقم اوشد محترم چون بود ازنسل رسول
دخت پیغمبرامان درشهرپیغمبرنداشت
اهل قم کردند به عشق حیدراو را احترام
شهرقم آری به سینه کینه حیدرنداشت
درمدینه عشق حیدرشد گناه فاطمه
تازیانه خورد ودست ازیاری اوبر نداشت
قسمتش این شد برادر را ندیده جان دهد
تادم آخرولی این غصه را باور نداشت
جان سپرد اما برادررا به جان کندن ندید
ورنه تاب دیدن این صحنه را خواهر نداشت
بارالها ای خدا زینب مگرخواهرنبود
یا حسینش غیراودرکربلا یاورنداشت
(ازحرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین )
آخرآن لب تشنه دیگرطاقت خنجرنداشت
هرچه زد فریاد اما کس جوابش را نداد
چاره ای جزدست بگذارد به روی سرنداشت
خواهرش می دید و می لرزید ومی زد برسرش
کاش دیگردرمیان قتلگه مادرنداشت
آن همه شمشیروتیغ ونیزه ویک نیمه جان
حق بده یک جا برای بوسه خواهرنداشت
شاعر :؟؟؟
واقعا زیبا بود