شعر شهادت حضرت رقيه (س)شعر محرم و صفر
اسیر پاییزم
از تمنای مرگ لبریزم
نو بهاری اسیر پاییزم
آمدی و به احترام سرت
نشد از جای خویش برخیزم
در مدینه چه خوب فهمیدم
روی دوشت عزیز یعنی چه
حال اما سوال من این است
ای پدر جان کنیز یعنی چه؟
با تمامی سن و سال کمم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
آنقدر روی خارها پی تو
پا برهنه دویده ام که مپرس
از ازل تو نصیب من بودی
عشق تو سهم این و آن که نبود
پای بوسیدن لبت لب من
کمتر از چوب خیزران که نبود
مثل زهرا نشستم و تا صبح
چه دعا ها به حالشان کردم
تو هم از دستشان گلایه نکن
من که بابا حلالشان کردم
زن غساله را خبر نکنید
من که غسلی به تن نمی خواهم
بعد از آن پیکری که عریان شد
دیگر اصلا کفن نمی خواهم
على آمره