شعر شهادت حضرت رقيه (س)
اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم
به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم
سر خونین اصغر را در این ایام وانفسا
زمان کوچه گردی روی نی بسیار می بینم
چنان ترسیده چشمم از بیابان و غم و رنجش
پدر جان سنگ های کوچه را هم خار می بینم
خریداری ندارد جامه ی پاره پدر چندان
لباست را حراجی سر بازار می بینم
نمی دانمچه با من کرد دست زجر آن شب که
رخ غرق به نور عمه را هم تار می بینم
گمانم استخوان دنده هایم هم ترک خورده
که از دست نفس هایم چنین آزار می بینم
چنان مانند زهرا گشته احوالم در این مدت
که بین خواب کابوس در و مسمار می بینم
حسین واعظی