شعر شهادت حضرت زهرا (س)

با که گویم غم دل را

جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد

چگونه آن‌که زنش بر زمین نخورده بفهمد؟
که گاه غُصه‌ی یک مرد احتساب ندارد

سوالِ اینکه چه بوده گناهِ مادرِ سادات
درست مثل سلامِ علی جواب ندارد

چه انتظاری از اعجازِ دربِ سوخته داری؟
گلی که له شده در زیرِ پا، گلاب ندارد

گُلی که میخ، در آتش گرفته پیرهنش را
میانِ مُردن و پژمردن انتخاب ندارد

همین که بوی تو پیچید ای عصاره‌ی یاسین
سویِ تو خادمه کاری به جز شتاب ندارد

بگو به آن‌که تو را زد به قصدِ قُرب در اینجا
دگر  شنیدنِ  فریادِ زن  ثواب ندارد

به آن‌کسی‌ که لگد زد، بگو که سینه‌ی گندم
میانِ شعله دگر تابِ آسیاب ندارد

در آن میانه که قنفذ به ما بلند بخندد
مغیره از زدنت هیچ اجتناب ندارد

تمامِ شهر چنین که تو را زدند حسابی
حساب کردم و دیدم کسی حساب ندارد

غرورِ من سرِ دستِ شکسته‌ی تو شکسته
وگرنه دستِ علی غُصه‌ی طناب ندارد

شبی که سیلیِ شلاق سرمه ریخت به چشمت
از آن به بعد نگاهِ تو میلِ خواب ندارد

کم است دنده‌ای از پهلویت وگرنه عزیزم
ز جا بلند شدن این‌همه عذاب ندارد

کجا برم غمِ ناموس و درد دل به که گویم؟
کسی شبیه دلم خانه‌ی خراب ندارد

از آن جمال، همین چند استخوانِ شکسته
به جز جلالتِ یک اسم بین قاب ندارد

به خاکِ خونیِ کوچه قسم که هیچ امیدی
به ماندنِ تو بدین وضع، بوتراب ندارد

فرات، مهریه‌ات بود، ای دریغ که سهمی
از آن، حسین به قدرِ دو قطره آب ندارد

اگرچه سوخته بعد از حسین صورتش، اما
گلایه مادرِ اصغر از آفتاب ندارد

به بی‌کسیِ حسن گریه می‌کنی دمِ آخر
که همسری به وفاداریِ رباب ندارد

ظهیر مومنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا