باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بی خبر ماندم
عاشقانت زیارتت کردند
من ولی باز پشت در ماندم
روز و شب غبطه می خورم آقا
به کسانی که با تو مأنوسند
عاشق و بی قرار و بی تابند
دست و پای تو را که می بوسند
دیدن تو به من نمی آید
تو کجا و نگاه هر جایی
من اگر آنچه خواستی باشم
تو سراغم به خواب می آیی؟
نکند عاق کرده ای من را
نکند صبرتان سر آمده است
گر عتابم کنید حق دارید
هر گناهی ز من بر آمده است
خواستم تا ببینمت در خواب
به نگاهم اجازه داده نشد
خواستم تا به کربلا بروم
با رفیقان خود پیاده, نشد!
بین آن کاروان و جمعیت
چه کسی با تو هم قدم شده است؟
خوش به حال کسی که با گریه
با شما راهی حرم شده است
در حرم روضه خوان خودت هستی
روضه ی کاروان جان بر لب
بین روضه بلند می گویی:
به فدای تو عمه جان زینب…
تا رسیدند در دو راهی عشق
ساربان گفت که کجا برویم؟
پاسخی آمد از حریم حسین
همه گفتند کربلا برویم
تا رسیدند لحظه ای ماندند
در سکوتی که چهره ها شد مات
زد به سینه غریب بی کفنم
باز شد بغض عمه سادات
به زمین خورد از سر محمل
تیر غمها به قلب بانو رفت
با ادب نیت زیارت کرد
سوی یارش به روی زانو رفت
خواست تا درد دل کند اما
مگر این گریه ها امان می داد
یک نگاهی به دور خود انداخت
سر خود را فقط تکان می داد
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا عطشان
السلام علیک یابن علی
السلام علیک یا عریان
ای برادر نمی برم از یاد
که چگونه به خاک افتادی
زیر گرمای آفتاب آن روز
با لب تشنه,خسته,جان دادی
ای برادر نرقته از نظرم
اکبرت را که ارباً اربا شد
بعد عباس میر لشکر تو
پای دشمن به خیمه ها وا شد
به خدا ای عزیز لب تشنه
داغ یک قطره آب کشته مرا
بین این گریه های اهل حرم
گریه های رباب کشته مرا
غرق گریه رباب می گوید
که دل پاره پاره را بردند
با سه شعبه به روی دست پدر
طفلک شیرخواره را بردند
پسرم با خیال تو هر شب
دست بر سینه می فشارم من
گرچه ماندم خجالتت آنروز
ولی امروز شیر دارم من
گریه را کم کنید دخترها
کمی آرام اصغرم خواب است
گل نارم علی علی لا لا
مادرت چهل شب است بی تاب است
شاعر : مجتبی شکریان
باتشکرازشما