بانی بزم عزا
نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق
نوشته اند مرا هم , غلام حضرت صادق
فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق
ستون مذهب ما شد , کلام حضرت صادق
حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم
بناست مکتب او را بدانم و بنویسم
رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی
رسید بر همه عالم هزار مطلب والا
کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا
غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی
امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش
چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش
غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری
برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری
نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری
همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری
همیشه بانی بزم عزای جد غریبش
چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش
چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا
چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها
بگو به ابن ربیع , ای حرامزاده ی دنیا
رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا
بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم
نزن شراره به بال و پر امام غریبم
دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد
به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد
صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد
بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد
کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد
ببین برای سپاه شما خطر که ندارد
دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها
کشان کشان وسط کوچه , یاد غصه ی زهرا
صدای دخترکان و صدای شیون زن ها
گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا
چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را
چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را
خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه
گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه
گریز روضه ی ما شد , فضای روضه ی کوچه
دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه
گریز روضه همین جاست , آتش و در و هیزم
گریز روضه همین است , بی وفایی مردم
پوریا باقری