برگرد و سوی کوفه نیا
سالار کاروان پر از یاسمن, حسین
جمع صفات و خاتمه ی پنج تن, حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن, حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین
کم در میان کوفه عذابم نداده اند
با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند
از بس که بین کوچه جوابم نداده اند
دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین
با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند
دندان و کام شعله ورم را شکسته اند
از پشت بام فرق سرم را شکسته اند
نامردی است مسلک شان غالبا حسین
شام بلند غفلت شان سر نمی شود
چیزی برایشان زر و زیور نمی شود
این جا دلی برای تو مضطر نمی شود
برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین
دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان
از کوچه های خاکی و باریک کوفیان
جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان
چون می درند از بدنت پیرهن حسین
باید نظر به قامت آب آورت کنی
فکری برای تشنگی اصغرت کنی
قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی
شاه غریب گشته و دور از وطن حسین
این جا نمک به زخم عزادار می زنند
زن را برای درهم و دینار می زنند
طفل اسیر را سر بازار می زنند
غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین
می ترسم این که بین بیابان رها شوی
بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی
غارت شوی و با تن عریان رها شوی
برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین
ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود
یا از فراز نیزه سری واژگون شود
گودال قتلگاه اگر غرق خون شود
ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
محمد جواد شیرازی