وقتی بساط آمدنم را درست کرد
اول به خاک عشق تنم رادرست کرد
شوری دمید بردل آتش فشانیم
بعداً دو دست سینه زنم رادرست کرد
برداشت کام عاشق من رابنام یار
از تربت غمش دهنم رادرست کرد
با تار و پود چادر خاکی فاطمه
شال سیاه و پیرهنم رادرست کرد
ازشربت عزابه لب تشنه ام خوراند
دیوانه واری علنم رادرست کرد
پاشید ذره ای نمک روضه بردلم
این ناله های کوه کنم رادرست کرد
نزدیک بود جان بدهم پای مرثیه
وقتی که سوختم کفنم رادرست کرد
آخرکه خرد شد بدنم زیر بار غم
از نو شکستۀ بدنم رادرست کرد
وقتش رسیده بود که دنیاییم کند
فکری به حال سینه شیداییم کند
دنیا شکست قبح مقامی که داشتم
عصیان شکست مستی جامی که داشتم
این های و هوی های بدون وجود هو
ارزان فروخت شورکلامی که داشتم
دنیاکه آمدم سخنم گریه بود و بس
از برکت تقدس نامی که داشتم
نبضم به یاد غربت ارباب میزد و
خوش بود قلب من به امامی که داشتم
قدرخودبهشت …نه.. شاید که بیشتر
پرقدر بود قیمت وامی که داشتم
باید که می پرید دلم تا خود خدا
نزدیک عرش بود چو بامی که داشتم
اما چقدر حیف که دورم از این همه
کوتاه بود همت گامی که داشتم
یادش بخیر گریه بعد از نماز صبح
برحضرت حسین سلامی که داشتم
عهدم شکست مثل دوبال شکسته ام
تنگ است راه سینه ام از بس که خسته ام
حالا محرم آمده و بعد چند سال
من ماندم و وبالی این دو شکسته بال
فرقی نمیکند قفس تنگ و آسمان
بهر کبوتری که شده بال او وبال
خوف و رجا یکی زاصول محبت است
پس ای دل شکسته غمگین ِ من بنال
ایدل بنال از غم آن شاه بی کفن
ایدل بنال از غمش از دوریش منال
تنهاترین,به ذکر مصیبت نیاز نیست
ای قدّ آسمان زغمت کمتراز هلال
جای توروی دوش پیمبر مگر نبود؟
ای گوشوار عرش که افتاده ای به چال
انگار نور جشم کسی را گرفته بود
خورشید چشمهات که میرفت برزوال
“زینب چه شد به حال حسینش نظاره کرد
وقتی نظر بر آن بدن پاره پاره کرد”
رضا دین پرور