باید برای زخم کاری زود مرهم بُرد
پس زود باید این دلم را تا محرم بُرد
اصلاً بساط روضهی تو روسفیدم کرد
این روسیاهیِ مرا شال سیاهم برد
پای عَلَم هرکس نیامد هر دو عالم باخت
پای عَلَم هرکس که آمد هر دو عالم برد
گریه برای تو گره از کارها وا کرد
وقتی مَلَک این اشک را تا عرش اعظم برد
از کودکی در آتش عشق تو میسوزیم
«باید» کسی را که نمیسوزد, جهنم برد
ما که همیشه بیشتر از حقمان بردیم…
بیچاره آنکه از سر این سفرهها کم برد
آیه به آیه پیکرت, قرآنِ بر نیزه است
پس نامی از تو بیوضو, هرگز نخواهم برد
من هرچه دارم از سه ساله دخترت دارم
رحمت به آنکه بین این روضه مرا هم برد
محمد زوار