شعر مصائب اسارت كوفه
تنور خولی
تازه رسیده ازسفر کربلا,سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
وقتی که هست دامن من نذر بچه هام
در گوشه ی تنور بیفتد چرا سرت؟
رگ های گردنت چقدر نا مرتب است
ای جان من چگونه مگر شد جدا سرت؟
این جای سنگنی ست,گمان می کنم حسین
افتاده است زیرسم اسب ها سرت
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است…
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
علی اکبر لطیفیان