حزن آل عبا
دریای حزن آل عبا بیکرانه بود
حزنی عجیب بر در و دیوار خانه بود
از رُفت و روب گرچه جلایی گرفته بود
آن روز خانه رنگ جدایی گرفته بود
یک سو دَری که از شرر خصم، سوخته
یک سو گلی که چشم به تابوت دوخته
یک سو حسن نشسته و یک گوشه ای حسین
یک گوشه در سکوت، پر از آه، زینبین
آن روز خانه، رنگ، ز مرگ و اجل گرفت
مولا نشست و زانوی غربت بغل گرفت
طاقت نداشت تا که در این خانه سر کند
بر شمع ذوب گشته ی زهرا( س) نظر کند
اندوه و آه و دود، دلش را چنان فشرد
کاخر پناه خلق، به مسجد پناه برد
مولا نشسته بود ولی دل پر از فغان
چندی گذشت، وای از آن لحظه، ناگهان
قاصد رسید بر در مسجد علی( ع) بیا
احوال یار نیست مساعد علی( ع) بیا
از مسجد آمد آن شهِ مردان نفس زنان
شبنم نشست بر رخ مولای مومنان
چون می رسید چشمه ی کوثر به انتها
مولا نشست در برِ بانوی آبها
ای وای از فلک که چه بر بوتراب کرد
مولا به ناله، فاطمه اش را خطاب کرد
ای مهر و ماه خانه ی ما یک طلوع کن
یک بار هم به خاطر حیدر رجوع کن
اشک از دو چشمِ چشم خدا شد روان ولی
دستی گرفت اشک علی( ع) بی معطلی
تا بغض در گلوی ولیّ خدا شکست
گلبرگ یاس بر رخ وجه خدا نشست
بانو گشود چشمِ پر از درد خویش را
آشفته دید حال دلِ مرد خویش را
بر حال یار، یاور مولا بسی گریست
مظلوم تر از شیر خدا، نیست، نیست، نیست
لب باز کرد، تا به علی( ع) گفتگو کند
تا آخرین مکالمه را بازگو کند
این آخرین وصیت زهراست با علی
ای یار فاطمه، اسدالله، یا علی
شرمنده ام که چشم تو نمناک می کنم
با دست خسته اشک تو را پاک می کنم
امّا علی( ع) برای من امروز گریه کن
بر بچه های فاطمه( س) با سوز گریه کن
شاه عرب که الفت با شب گرفته ای
یک شب بدون ناله ی یارب نخفته ای
امشب برای بدرقه ی من قیام کن
این سوره از کتاب خدا را تمام کن
من شام قدر و رفعت من ناشناخته
آرامگاه و تربت من ناشناخته
غسلم میان شب کفنم هم میان شب
تدفین پیکر و بدنم هم میان شب
گاهی برای فاطمه قرآن بخوان علی
دمهای آخر است، کنارم بمان علی
لطفی به حال این زن کم سن و سال کن
ای مرد خانه فاطمه ات را حلال کن
جواد محمود آبادی