شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

حسین جان

ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود

کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملاعام ببینی چه کنم !؟

ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند

با دلی خون شده اش بعد ببینی چه کنم !؟
هم کلام پسر سعد ببینی چه کنم !؟

راضی ام از تن من جامه به غارت ببرند
راضی ام دختر من را به اسارت ببرند

راضی ام طعنه به من عالم و آدم بزند
راضی ام حرمله با تیر به چشمم بزند

در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب
بین انظار به اجبار نیاید زینب

من خجالت زده ام بابت فردا ، ای داد
جگرم سوخت جگر گوشه ی زهرا ، ای داد

جگرم سوخت جگر گوشه ی زهرا برگرد
بابت کشتن تو آمده فتوا ، برگرد

چه بلاها که سر نامه برت آوردند !؟
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند

من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است
تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است

مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید
من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید

چه بگویم !؟ که در این بغض سخن می ماند
تن عریان تو بی غسل و کفن می ماند

وای از این داغ ! نگفته کمرم می شکند !
حرمت محترم اهل حرم می شکند

 وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا