شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

حسین جان

همه‌جا جار زدم آبرویم را نبرید
سر به دیوار زدم آبرویم را نبرید

شرمگینِ غمِ تو اشک سرازیرِ من است
همه‌جا جار زدم آی که تقصیر من است

کاش می‌شد که بگویم که کجایی ای‌کاش
و از این فاصله  نالم که نیایی ای‌کاش

دستم از پشت که بستند به من خندیدند
شانه‌ام را که شکستند به من خندیدند

چشم صیاد  به چشمان ترم  بود که زد
پیش جلاد  دلم یاد حرم بود که زد

از  روی بام نگاهم به سوی شام اُفتاد
پیکرم بعد سرم از لبه‌ی بام   اُفتاد

پیکرم خورد زمین فاطمه نالید حسین
سرِ من رو به سوی قافله غلطید حسین

سوختم بسکه نمک بر جگری پاره زدند
بدنم را سر بازار به قناره زدند

بدنم ماند و غمی تازه… سرم را بردند
می‌خورد تاب  به دروازه… سرم را بردند

دیدی آخر که به کارم گره اُفتاد ای داد
سرِ من را به سوی شام فرستاد ای داد

من تمامیِ مسیرِ اُسرا را دیدم
کربلا کوفه و شام و شهدا را دیدم

قبلِ تو آمده‌ام شام بگویم  نزنید
سر هر کوچه و هر بام  بگویم نزنید

ناله‌ام در دلِ شامات امان از زینب
پشت دروازه‌ی ساعات امان از زینب

آتش و خار و خس و سنگ و سنان را دیدم
معجر سوخته‌ی دخترکان را دیدم

گیسویی را دو سه تا چنگ عوض کرد حسین
چهرات را اثر سنگ عوض کرد حسین

تیغ و تیر و غضب و قهر، خدا رحم کند
لشگری رفته از این شهر، خدا رحم کند

لشگری رفته که با پیرهنت برگردد
رفته همراهِ عقیقِ یمنت برگردد

آمدم شام بگویم که سرم مال شما
گیسویم پیشکش پنجه‌ی اطفال شما

لب و دندان من اینجاست مرتب بزنید
خیزران را  ولی ای قوم به زینب  نزنید

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا