شعر شهادت حضرت زهرا (س)
حیف شد
چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
حیف شد!زندگىِ خوبى بود
من و تو درکنار هم بودیم
چارتا دسته گل خدا داد و
چِقَدَر بى قرار هم بودیم
–
فاطمه!من همان على هستم
چه کسى گفته رو بپوشانى؟
دستِ رد مى زنى به سینه ى من؟
التماست کنم نمى مانى؟
–
نه غذایى نه آب مى نوشى
همه شب تا به صبح بیدارى
فکر کردى که من نمى بینم؟
درد دارى…به رو نمى آرى…
–
گریه هاى یواشکى تا کى؟
لااقل سخن بگو با من..
سرفه کردى دوباره زهراجان؟
لاله افتاده روى پیراهن….
–
فکر رفتن نباش خانمم
فکر من نه…فکر کودکانت باش
نکند غصه ى مرا بخورى
تو بمان…با قدِ کمانت باش
آرمان صائمى