شعر عيد غدير خم
دلبر و دلدار
هم دلبر و دلاور و دلدار مرتضی
هم سرور و سر آمد و سردار مرتضی
هم دیده ایست درّ و گهر بار مرتضی
هم سینه ایست مخزنِ اسرار مرتضی
جان ِ گرو گذاشته در لیلت المبیت
دلواپسیِ امنیت ِ غار مرتضی
در سجده هاش گفته انا عبدک الذّلیل
در جنگهاش صفدر و قهّار مرتضی
هر جا که ایستاده چه سجاده و چه جنگ
دارد به بندگی تو اصرار مرتضی
انگار کار کرده ترازو تراز تر
وقتی گذشته از سرِ بازار مرتضی
هر جا گره به کار می افتاد ، جبرییل
میگفت یا محمد ، بگذار مرتضی…
دیوار ِدینِ حق و در ِ شهر ِ علم بود
اما چه دید از در و دیوار مرتضی؟
در کربلا به هر طرفی میکنم نگاه.
تکرار توست حیدر کرار ، مرتضی
محمد خادم