هرگز نمیخواهم به تن جان بی رقیه
زنده نخواهم ماند یک آن بی رقیه
کوثر برای فاطمه بود و رقیه
بیچاره آنکه خوانده قرآن بی رقیه
؛منا؛شود هر کس بگیرد دامنش را
؛منا؛نخواهد ماند سلمان بی رقیه
با شیخ گفتم تا نخواهد او نیاید
روی زمین یک قطره باران بی رقیه
؛بردأ سلاما؛هم یقین کار خودش بود
آتش نمی گردد گلستان بی رقیه
باید اجازه گیرد عزرائیل از او
هرگز نمی آید به لب جان بی رقیه
نامش شده اذن دخول ما به روضه
این فیض ممکن نیست آسان بی رقیه
با دست های او گره ها میشود باز
افتاد گره در کار انسان بی رقیه
ما را سپرده دست او ساقی کوثر
مستان نمی گیرند سامان بی رقیه
پس با جهنم فرق چندانی ندارد
از دید ما جنات رضوان بی رقیه
محسن صرامی