شعر شهادت حضرت زهرا (س)
سخت آزرده شد
سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید
بسکه از دست قضا، دستِ قدَر درد کشید
تار میدید و شنیدم که حدودِ دو سه ماه
با همان چشم ِ ورم کرده و «تر» درد کشید
از همان لحظه که، گستاخیِ آتش گل کرد
جگرش سوخت و از داغِ پدر درد کشید
میخ با آتش و دیوار تبانی می کرد
بیهوا تا که لگد خورد به «در»! درد کشید
جانش آمد به لب و آنچه نباید می شد
تا که شش ماهه پسر گشت سپر درد کشید
پشتِ در آیه ای از سورۂ کوثر جان داد
گفت «یافضّه خذینی» و کمردرد کشید
با همان دست که با آه می آمد بالا
دستمالی به سرش بست و چه سردرد کشید
در خودش ریخت غمش را همۂ روز، ولی…
شب چه بیتاب شد و تا به سحر درد کشید
به علی(ع) گفت عزیزم به خدا رفتنی ام
خودش از گفتنِ این حرف و خبر درد کشید
بارها دست به زانو زد و برخواست علی(ع)…
تا که تابوت بسازد چقدَر درد کشید!
مرضیه عاطفی