شعر شهادت حضرت زهرا (س)

سوسو می زند

سوسو می زند

شمع سوسو می زند شب گریه پروانه را
در خیال اش نیست حتّی باورِ پــرواز هم
مادری مانندِ هرشب بُغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد بــــاز هم

در دلش آتشفِشان دارد ولی خاموش و سرد
شهر از سوزِ صدایِ فاطمه شاکــی شده ست
چادرش را چند روزی هست پنهان کرده است
چادری که مثلِ رنگِ صورتش خاکی شده ست

دست هایش سخت بالا میرود این روزها
باز اَمّا شانه می گیرد به مــویِ دخترش
صورتش را باز می پوشاند از چشمِ همه
بیشتر از بچه ها از چشم هایِ شوهرش

دست هایِ آسِمان رفته است سویِ آسِمان
در قُنوت اش اشک می خواند بدونِ واهمه
اوّلین بار است فکرِ مردمِ این شـهر نیست
یک دعا دارد فقط ” عجِّل وفاتی فاطمه “

روزهایِ آخر است و حالِ خانه خوب نیست
زانویِ غم را بغــل کرده علی این روزهــا
فاطمه قلب اش شکسته درد دارد باز هم
درد دارد این عیادت هایِ جـــنگ افروزها

یا علی من را شبانه غُسل کن … آه اِی علی
گریه هایت گریه هایت را نمی خواهم کسی
اِی قد و قامـــت قیامــــت ، پهلوانِ فاطمه
گریه کن امّا صدایت را نمی خواهم کسی…

بعدِ من دریایِ غیرت سرد و طوفانی مباش
پیشِ این پهلو شکسته باز هم پهلـــو بگیر
تو بگو زهــرا فدایِ اشـک هایت می شوم
من علی می گویم و تو دست بر زانو بگیر

مردِ من برخیز چشمانِ حَسن خیره به توست
جایِ من ” کُلثوم ” حالا خانه داری می کند
خوب می دانم صبوری می کند زینب ولی
خوب می دانم حسینم بی قراری می کند

بعدِ من یک لحظه هم تنها نباشد جانِ من
ظرفِ آب اش خالی از دریا نباشد جانِ من
فاطمیّه بود حال و روزِ شب هایــش ولی
روزهایش مثلِ عاشـــورا نباشد جانِ من

می روم امّا دلـم در گیـــر و دارِ کربلاست
چادرِ من خاکـــیِ گـرد و غبـــارِ کربلاست
روضه ی جانسوزِ دیوار و در و مسمـار هم
گوشه ای از روضه هایِ بی شمارِ کربلاست

 ابراهیم زمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا