شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار , دلِ مضطر ِ من باز شود
جان زینب برو از کرب و بلا زود برو
مگذاری گره ی معجر من باز شود
آه , راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه , راضی نشو موی سر من باز شود
پای دشمن به روی پیکر تو باز شود
روی دشمن به روی معجر من باز شود
جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار
جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود
جان زینب برو مگذار غروب فردا
سمت گودال رهِ مادر من باز شود
حیف از این زیر گلو نیست خرابش بکنند؟!
پس اجازه بده تا حنجر من باز شود
لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
بلکه راهِ نفس آخر من باز شود
علی اکبر لطیفیان