ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی
پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی
من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…
گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام
یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام
علی اکبر نازک کار