شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
شکوه تبار
شوریدگیت داده به دل اختیار را
با زلف دوست بسته قرارومدار را
آیینه ی تمام نمای یل جمل
ازاین سپاه فتنه درآور دمار را
ابروکشیده ! حُکم نیام است این نقاب
باید مهارکرد کمی ذوالفقار را
ازانعکاس نام «حسن» کوفه دلخوراست
فریاد کن دوباره شکوه تبار را
« إن تنکرون» تولجشان را درآورد
آری,به رخ بکش نسب واعتبار را
مثل علی چه قدر تو شمشیر می زنی !
دنبال کن سواربه فکر فرار را
برخیزجان فاطمه, دلگیرترنکن!
تصویربی سپاهی این شهریار را
ازنیزه ای که خورده به پهلوت واضح است
زرگرتلاش کرده بسنجد عیار را
با یک غرور له شده ؛مانده ست باغبان
آخرچگونه جمع کند این انار را
وحید قاسمی
سلام خسته نباشین . وبلاگتون واقعا قشنگه هرچی بگم کم گفتم . میشه به من هم سر بزنین خیلی مشتاق تبادل لینک با شما هستم ، اگه قابل دونستین بهم بگین . درپناه حق …یاعلی