خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
نه بعد اینکه هزاران هزار پیغمبر
” تو قبل اینکه بیایی پیمبری بودی”
برای فاطمه هم در سنین کودکی اش
تو مهربان تر از الطاف مادری بودی
نوید آمدنت هم پیام وحدت بود
همیشه در پی فکر برادری بودی
هنوز واله ام از وصف این دو نور جلی
علی شبیه تو یا نه تویی شبیه علی؟
تویی که سفره ی اکرام بی حدی داری
هنوز شهره و حُسنِ زبان زدی داری
تویی پیمبر خضرا ، تویی رسول امین
نشان سیدی ات را به گنبدی داری
چه شوکت و جبروتی دراین جهان بهتر
که در حریم خدا رفت و آمدی داری
توچشمه ی برکاتی و نسلت ابتر نیست
تویی که قائم آل محمدی داری
ببخش گرچه برایت سروده کم گفتم
ببخش اینکه اگر شاعر بدی داری
بیا که با نفست رو به کعبه جان بدهی
تو آمدی که علی را به ما نشان بدهی
توان بده که کمی عاشقانه دم بزنم
میان باغ همین واژه هاقدم بزنم
توان بده که به عشق شکوه سیمایت
محاسبات دلم را کمی به هم بزنم
بیا مرا برسان تا ضریح چشمانت
که بوسه ای به دو آئینه ی حرم بزنم
اگربه ” لیله الاسرای ” چشم تو نرسم
بگو که حاجت دل را کجا رقم بزنم
بیا به پاس ارادت اجازه ای بده تا
مدال نوکریت را به سینه ام بزنم
ردای سبز نبوت نگین بر تن توست
مدال زرد ابا الفاطمه به گردن توست
مجید قاسمی