آن شب دوباره رفت پشت در به هم ریخت
باروضه های حضرت مادر به هم ریخت
آیات کوثر را فراوان خواند آن شب
از اول شب ساقی کوثر به هم ریخت
قلابه ی در چنگ زد بر دامن او
با یاد میخ در یل خیبر به هم ریخت
محراب را آماده ی معراج خود دید
با دیدن اشک علی منبر به هم ریخت
جوری به فرق مرتضی شمشیر زد که
با ضربه ی سنگین ظالم سر به هم ریخت
آه از نهاد جبرئیل آنجا در آمد
ارکان هستی در غم حیدر به هم ریخت
از ناله ی فزت و رب الکعبه ی او
عرش خدا همراه پیغمبر به هم ریخت
با آنکه حیدر گفت دستم را نگیرید
با دیدن رنگ رخ اش دختر به هم ریخت
ای وای برحال دل طفل سه ساله
بادیدن رگ های آن حنجر به هم ریخت
محسن صرامی