شعر شهادت حضرت عباس (ع)
قمر افتاد
خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید
قمر افتاد, پشت سرش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا بهم پیچید
سرش از سر بلندی بود, بالا بود
عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید
نه, این مال زمین افتادن او نیست
دو چشمانش همان بالا به هم پیچید
تمام اتفاقاتی که انجامید
همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید
هزاران چشم خیره, خیره تر می شد
بساط دختر زهرا به هم پیچید
و نا گه دختری داد زد گفت بابا…
بیا که معجر زن ها بهم پیچید …
علی اکبر لطیفیان