لیلای من
خسته ام لیلای من! دیگر مرا مجنون نکن
آخر عمری مرا از خانه ات بیرون نکن
پیرم اما با همین پیری به دردت می خورم
نوکر خود را بخر ارباب، چند و چون نکن
من خطاکردم ولی تو باز گریه می کنی
به خدا شرمنده ام، چشم ترت را خون نکن
آن شبی که حُرمت تو با گناهانم شکست
کاش میگفتی برو درد مرا افزون نکن
هیچ کس غیر از تو احوالی نمی پرسد ز من
پس مرا با دوریت ناراحت و محزون نکن
در همان چاهی که بُرده سر درونش مرتضی…
ای مسیحا! شِکوه از خواب حواریون نکن
وصله ای از چادر زهرا به دادم می رسد
این گدا را بر کسی جز مادرت مدیون نکن
جان حیدر که مزار همسرش شد خانه اش
جز نجف این زائر آلوده را مدفون نکن
فاطمه بستر نشین شد، مرتضی خانه نشین
گفت زهرا کینه از آن سیلی ملعون نکن
یار دشمن شاد من! برخیز و تا مسجد برو
فکر من را با هزاران درد گوناگون نکن
یا نگاهی از محبت کن به زهرایت علی
یا نگاهی بر در و آن میخ و پیرامون نکن
رضا دین پرور