ماه خدا….
می وزد باز نسیم خوش ماه رمضان
می رسد عطرمحبت بمشام دل و جان
ماه رحمت که در این ماه بتابد زافق
باز لبریز شود برکه جان از هیجان
برزمین خیل ملائک کند از عرش نزول
تا برافلاک رود صوت رسای قرآن
این چه ماهی است که مردم به سربام آیند
تا بصد شوق دهندش بسر انگشت نشان
ای عروس رمضان پرده بر افکن زجمال
روی بنمای و مکن روی خود از خلق نهان
شاکر رحمت آن زنده ی جاویدانیم
که نمردیم و رسیدیم به شهر رمضان
مثل یک رود شده عقد اخوت جاری
با علی بسته در این ماه محمد پیمان
می شود باز به روی همه ابواب بهشت
می کند مائده ای پهن خداوند جهان
سینه ها می شود از شوق شکفتن لبریز
تا که می آیداز این مائده حرفی به میان
شامگاهان که رسد بوی ملائک بمشام
بال بگشاید و پرواز کند روح و روان
روزه باچشم ودل وگوش وزبان بایدبود
ای بسا روزه که گیردمتضرر به دهان
حس همدردی اگر در تو نگردد بیدار
روزه تو به چکارآید از این روز و شبان
خوش بحال تو توان گفت در این مه که شود
ریزش نفس تو با رویش انفس جبران
با لب بسته بیا مصحف گل را بگشای
تا مشام دل و جان پرشود ازعطر جنان
دل صائم حرم امن خدا خواهد شد
گرمدد جوید از آن خالق حی رحمان
یارب این نفس مرا در دل آتش بگداز
تا که دیگر نکند در سر راهم طغیان
چون غلامان سیه چرده بلطفم بنواز
بر سر خوان خود ای شاه مرا نیز بخوان
دعوتم گر نکنی اذن جلوسم ندهی
به کجا رو کنم و از در که جویم امان
روسیاهیم و بدرگاه تو روی آوردیم
ای در رحمت تو مامن عشاق جهان
علی شهودی