شعر گودال قتلگاه

نیزه شکسته

هزار و نهصد و پنجاه زخم روی تنش
چقدر نیزه شکسته نشسته بر بدنش

به طعنه گفت سنان در کنار پیکر او:
شفا گرفته مَگر می برید پیرهنش !!!

نیاز نیست بگوییم دیگر از غسلش
نیاز نیست بگوییم دیگر از کفنش

بساط گریه ی ما می شود فراهم با
خیالِ روضه ی سنگین زیرو رو شدنش

به پایِ دشمن دین رفت کفش های امام
به دستِ دشمن دین رفت خاتم یَمنش

غلامِ شمر سرش را به روی نیزه گذاشت
رها شده ست ولی روی خاک ها بدنش

هنوز نغمه ی هَل مِن مُعین او بر پاست
به گوش عاشق دلداده میرسد سخنش

علی اصغر یزدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا