مسیر سعادت
من امام هدایتم مردم
من مسیر سعادتم مردم
من دلیل به کل این خلقت
من امام به پاکی و عصمت
دورم از زشتی و پلیدی ها
دورم از هر چه رجسِ این دنیا
حق به ما داده اینچنین عزت
رزق عالم ز ما رسیده فقط
کار و بار جهان شانه ی ماست
در و دیوار آن نشانه ی ماست
نه خدائیم و با خدا مائیم
ذات آیات انّما مائیم
منم از نسل حیدر و زهرا
از تبار خدیجه ی کبری
منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا
منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا
گرچه ما اهل بیت زهرائیم
آه امّا غریب و تنهائیم
زیر این چرخ و گنبد مینا
نیست از ما غریب ابدا(آ)
من غریب مدینه ام، باقر
داغ سختی به سینه ام، حاضر
گرچه از داغ زهر تب دارم
روضه ی دیگری به لب دارم
گرچه از دل غمم جدا نشود
هیچ جا مثل کربلا نشود
کربلا بودم و ستم دیدم
من هزاران هزار غم دیدم
به زمین خوردن علم دیدم
دست هایی که شد قلم دیدم
مشک خالی ز آب را دیدم
گریه های رباب را دیدم
بدن پاره پاره را دیدم
گوش بی گوشواره را دیدم
لحظه های غروب یادم هست
نیزه و سنگ و چوب یادم هست
لشکر نیزه دارها بودند
ده نفرها ، سوارها بودند
جد ما رو غریب کشتندش
آه مردم ، عجیب کشتندش
روضه های نگفته را دیدم
سر بر نیزه رفته را دیدم
دست بسته من و رقیه و زجر
عمه و التماس و گریه و زجر
روزها گرم بود و قحطی آب
نیمه شب سرد بود و مثل عذاب
مستی نیزه دارها هم بود
کف و رقص سوارها هم بود
دم دروازه ها چه ها دیدیم
ما چهل شهر، کربلا دیدیم
از سر ناقه ها زمین خوردیم
وسط دست و زمین خوردیم
شام و بازار شام ما را کشت
آه، بزم حرام ما را کشت
از حسادت، لعینِ بی ادبی
چوب می زد چنان به روی لبی
آن چنان زد که لب پریشان شد
خواهری با نسب، پریشان شد
ماجرای رقیه یادم هست
وضع پای رقیه یادم هست
نه توانی به پا و دستانش
نه رمق مانده بود در جانش
نیمه شب بود عمه ام جان داد
در کنارِ سر پدر افتاد …
وحید محمدی