نازِ بی وقفه
نازِ بی وقفه که بنیاد نمیخواهد که
زلفِ “بر بادده ات” بادنمیخواهد که
بهر از پای در آوردن عشاق خودت
این همه حسن خداداد نمیخواهد که
در سلوک شب گیسوت همه غش کردند
جلوه ات روی پریزاد نمیخواهد که
«طی ّ این مرحله بیهمرهی خضر» رواست
طیّ این مرحله استاد نمیخواهد که
حال که تیغ غمت سر ببُرد با پنبه
سر من تیغه ی فولاد نمیخواهد که
دست بالای سرش صید خودش تسلیم است
آهوی رام تو صیاد نمیخواهد که
کوهکن ها همه جمعند ولی بیخبرند
عشق شیرین تو فرهاد نمیخواهد که
تب من طِبِّ تورا برد زِ یادم گفتی
دردت آهسته بگو داد نمیخواهد که
هفتصد مرتبه یک درهم ما پس دادی!
نوکرت بهره ی مازادنمیخواهد که
توشه ی زائرت از کیسه ی خود میبخشی
سفر کرببلا زاد نمیخواهد که
شاعرت از تو صله خواهد و “از اینمردم
مرحبا خانه ات آباد” نمیخواهد که
داد زد مادری از عرش که ای بیرحمان
یک نفر این همه جلادنمیخواهد که
میلاد حسنی