غزل اول
دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است
همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است
دل ما از نخست عاشقی اش
روزوشب در پناه معشوق است
احتیاجی به لشکر اصلا نیست
خیل مژگان سپاه معشوق است
آنچه کارش همیشه دلبری است
ناز چشم سیاه معشوق است
خانه آباد خانه ی عشقیم
چونکه این ماه ماه معشوق است
غزل دوم
شب ما را سحر نمی آید
عمر رفته دگر نمی آید
باید آقا خودت دعا بکنی
کاری از ما که بر نمی آید
منتظرمانده ایم و انگاری
از تو بر ما خبر نمی آید
شد سوال تمام منتظران
مهدی منتظَر نمی آید؟
ای بهار همیشگی- بی تو
باغ ما را ثمر نمی آید
آفتاب حضور تو تا کی
از پس پرده در نمی آید؟
غزل سوم
آشنای غروب آدینه
ای صفای غروب آدینه
حس پنهان؛ضمیر گمگشته
رو نمای غروب آدینه
ابتدای طلوع هر هفته
انتهای غروب آدینه
ماجرایش همیشه طولانیست
ماجرای غروب آدینه
چه برای خودش حکایتی است
قصه های غروب آدینه
به تو نزدیک میشوم آقا
با دعای غروب آدینه
غزل چهارم
التفاتی به گریه هام کنی
میتوانی که روبه رام کنی
دست وپاگیر هستم و سربار
نکند از خودت جدام کنی
قادری که مرا خراب کنی
از نو بار دگر بَنام کنی
میشود در نوافلت یک بار
مهربانی کنی دعام کنی
آرزو دارم آخرش روزی
در هوای حرم هوام کنی
قسمت میدهم به جان حسین
اهل خود اهل کربلام کنی
محمدحسن بیات لو