شعر شهادت حضرت زهرا (س)
وای مادرم
مادرم خورد برزمین یک روز
پیشِ چشمانِ خسته ی مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگیـــن و سردرگُــم
مادرم خورد بر زمین آن روز
ولی انگار ما زمیــن خوردیم
بُغض در بُغض شانه در شانه
مادرم را به خانه می بُردیم
مادرم خورد بر زمیــن … امّا
بازویش بهتر است نیلی نیست
صورتش هم اگر کمی سُرخ است
رنگِ شرم است رنگِ سیلی نیست
حــال و روزِ پـــدر ولی حالا
شده مانندِ بخــــتِ او تیـــره
با خودش حرف می زند وقتی
به درِ خانه می شود خیــــره
در خودش محو می شود انگار
بُغض هـــایِ نهفتـــه ای دارد
می توان از سـکوتِ او فهمید
اشــک هایِ نگفتـــه ای دارد
با صدایی گرفته از تردیـــد
گفتم آنجا چه چیز را دیدی ؟
گفت دردی که من کشیدم را
شاید این فاطمیّه فهمیدی …
فاطمیّه رسید… فهمیدم
علّتِ رنـج و دردِ بـابـا را
مـادری باردار بود آنـروز
کودکی هم ندید دنیـا را
ابراهیم زمانی قم