شعر اربعین
گرگ تنت را دریده است…
یک اربعینگذشته و زینب رسیده است
بالایتربتی که خودش آرمیده است
یا ایهاالغریب سلام ای برادرم
ای یوسفیکه گرگ تنت را دریده است
از شهرشام کینه رسیده مسافرت
پس حق بدهبه او که چنین قد خمیده است
احساسمیکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلانسیم مدینه وزیده است
این گلبنفشه های تن و چهره ی کبود
دارد گواه, زینبتان داغدیده است
توطعمخیزران و سنگ ها و خواهرت …
…طعمفراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کفگرفته و رو سوی علقمه
با آه میرود سکینه و خجلت کشیده است
این دخترشماست که خواستند کنیزی اش ….
لکنتگرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشینشد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبانزهر کس و ناکس شنیده است
گفتی رقیه….. گفت نمی آیم عمه جان !
در شامماند و شهر جدید آفریده است
یاسرمسافر