شعر مناجات با خدا
گفتی بیا
باز هم گفتی بیا با اینکه خیلی بد شدم
من همان هستم که دور از خالق سرمد شدم
بی حیایی کردنِ من کار دستم داده است
ناخوش احوالم, دچار غصه ی بی حد شدم
دائما از من گرفتی امتحان بندگی
حیف شد در امتحان هر دفعه آقا رد شدم
فرصتی دیگر بده تا اشک من جاری شود
باز عبد سر به راه و با وفا شاید شدم
در پِیِ یک سرپناهی گشتم و دیدم که با
اذن بی بیِ دوعالم راهیِ مشهد شدم
تا رسیدم کوی سلطان غم فراموشم شد و
بار دیگر مست سقاخانه و گنبد شدم
از دم ایوان طلا تا صحن اربابم حسین
پر زدم با پای دل راهی آن مرقد شدم
یادم آمد تشنگیِ بچه ها در خیمه گاه
یادم آمد خواهری تنها میان یک سپاه
روح الله پیدایی