شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
گمانم
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم
بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست
گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست
باید خبرت را ز سم اسب بگیرم
جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست
گفتم که سرت را سر زانو بگذارم
افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست
حسن لطفی