شعر ولادت امام هادی (ع)

یا امام هادی(ع)

خدا را شکر در حصنِ حصینم
به زیر سایه ی قرآن و دینم

خدا را شکر در وادیِ توحید
یکی از مسلمین و مومنینم

موحد هستم و عبدِ رسولم
ارادتمندِ ختم المرسلینم

غلامِ حضرت زهرای اطهر
به درگاهش فقیری راستینم

ز مولایم علی دارم ولایت
ز اَحبابِ امیرالمومنینم

حسن را با حسینش دوستارم
که نُه فرزندِ او حبلُ المتینم

یکی از نورِ چشمانِ حسین است
علیِ بنِ الجواد، آن نورِ عینم

علی، اِبنُ الرضای دومِ ماست
علیِ چارمِ دینِ مبینم

ولایت را از آن شمسِ ولایت
هدایت را ز هادی برگزینم

هدایتهای خاصه، دستِ هادی است
غدیر از او شده در ماء و طینم

روایاتش تمامی، معرفت زا
اَحادیثش تمامی، نصبُ العینم

مرامم، سنت است و سیره ی او
کلامم، نَصِ آن سلطانِ دینم

زیارتنامه هایش، درسِ مکتب
زیارت جامعه، رکنِ رکینم

کلاسِ درسِ رفتارِ وَزینَش
شده افکار و آرای وَزینم

به او غیب و عیان، فرقی ندارد
که در تبعید هم، باشد معینم

نگفته؛ حاجتِ دل را برآرَد
به لطفِ دور و نزدیکش قرینم

پناهِ بی پناهان است، هادی
امیدِ ناامیدان و اَمینم

دلش، حالِ دلم را خوب داند
که من دلشاد هستم، یا حزینم

اگر از من شود فارغ، فنایم
اگر در قلب بنشیند، مَتینم

اگر یک لحظه، رو گردانَد از من
نِشینَد دشمنِ من، در کمینم

دِژِ مستحکمِ من شد، ولایش
مکانِ قُربِ او، باشد مَکینم

به قِیدِ عسکری، نورِ دلِ او…
شده نامِ علی، نقشِ نگینم

علی را از علی، بشناختم من
هُوَالاَول، هُوَالآخر، یقینم

ستونِ دینِ من، هادیِ دین است
کزو برجاست، “نَعبُد نَستَعینم”

نَه گمراهم، که او دستم گرفته
نَه از ضالین، مُریدِ صالحینم

به مِهرش، حامیِ مظلوم هستم
به قَهرش نیز، خصمِ ظالمینم

به یُمنَش، از یَمَن دارم نشانه
زمان شاهد، که وارث بر زمینم

به نَصِ روشنِ آیاتِ قرآن…
که من همسنگرِ مستضعفینم

به فتحِ قدس، تیری در کمانم
برای فتحِ مکه، در کمینم

به خَطَّش، دشمنِ خطِ نفاقم
علیهِ جبهه ی مستکبرینم

امیرِ عدل و ایمان را چو بازو
مُبیرِ ناکثین و مارقینم

ولی را چون سلیمانی، مطیعم
که ایران را بخوانَد، اینچنینم:

همه ایران، سَرای آل زهراست
و من، سربازی از ایران زمینم

سَرای عسکریین است، اینجا
رضا، حبُ الوطن داده چنینم

حرم، هیهات گردد بی بصیرت
که من، دارای چشمی تیز بینم

دوباره؛ شخم میزد کربلا را…
اگر زینب نمیشد درسِ دینم

دوباره زینبِ کبری سپر شد
برون آمد خدا، از آستینم

وَاِلّا، کربلا از دست میرفت
و میشد چون فلسطین، سرزمینم

خدایا! مُلکِ ری، سنگین بها داد
شهیدِ کربلا، شاهد بر اینم

صدا زد؛ یارسولَ الله، بنگر
نشسته شمر، با چکمه، به سینه ام

حسینت از نفَس افتاد، جَدّاه!
و زینب شد اسیرِ مشرکینم

خدا را شکر، آمد هاله ی نور
به گِردِ دخترانِ مَه جبینم

ولی افسوس، در بزمِ حرامی…
کنیزک خواند دشمن، نازنینم

بیا مادر! چو خوانَم منتقم را…
تو گویی بر دعاها، آمینم

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا