در میزبانیِ تو اگر میل و رغبت است
مِهمانیام برای تو اسباب زحمت است
ما در مُضیف خانهی تو قد کشیدهایم
این سرگذشتِ اکثر اولاد رعیت است
مگیر فرصت بارانی نگاهم را
مگر که پاک کنم نامهی سیاهم را
جز اعتراف ببین آه در بساطم نیست
ولی تو میخری آیینهوار آهم را
پر از اندوه هجران است اوقاتی که من دارم
چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم
طلای قلب من آخر بدل از آب در آمد
عوض شد عاقبت با هر گنه ، ذاتی که من دارم
از در لطفت مرا جواب نکردی
شکر خدایا مرا خراب نکردی
از سر جهلم تو را مواخذه کردم
گرچه تو هرگز به من عتاب نکردی
حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است
او که هر جا که بر آن می نگری موجود است
گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما
بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است
اگرچه باد مَعاصی مهاجم است هنوز
نسیم مرحمت تو ملایم است هنوز
صدای زمزمه ی “”لا اِلهَ اِلّا اَنْت”
شبیه ضجّه به گوش عوالم است هنوز
چقدر ترک مِی و باده و ساغر بکنم
نیمه شب آمده ام تا که لبی تر بکنم
کثرت معصیتم را به رخ من نکشید
آمدم چشمه ی جان را پُرِ کوثر بکنم
چشمهی فیض کبریا اشک است
لطف ربانی خدا اشک است
سینه لبریز نابسامانیست
سر و سامان سینهها اشک است
بازکن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
بار ما را حی داور می کِشد
قبل توبه، خط به دفتر می کِشد
دست ما خالی است، او دستش پُر است
از گداها ناز، بهتر می کشد
رهرو آن است، که هر صبح براتش بدهند
با نسیم سحری، آب حیاتش بدهند
هر شب احیا کند، آنکه بچِشَد طعمِ سحر
هر سحر، از سفرِ هجر نجاتش بدهند
دل که میگیرد دو چشم تر به دادم میرسد
در زمان فقر این گوهر به دادم میرسد
وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشد سر به دادم میرسد
جمله ای از نور روی طاق عرش افتاده است
میزبان هم بحر مهمانان خود آماده است
جان ما آماده یک مستی جانانه شد
روزه داران لحظه دیدار صاحبخانه شد
گفتند هرکس تا دم این در میاید..
هرکس که باشد پاک از آن در میاید!
باید مرا امشب ببخشی نه نیاور!
اینکارهای سخت از تو برمیاید
گوش مرا کشیدند، گوشم به ربّنا خورد
چشم گناهکارم، بر خانه ی خدا خورد
چوب خطای خود را خوردم گله ندارم
با گریه قلب تارم، آیینه شد جلا خورد
اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی بخشم
گمانم بُخل دارم چونکه چون دریا نمی بخشم
من از تو عفو می خواهم سحرها ، روزها اما
نمی دانم چرا همسایه خود را نمی بخشم