شعر شهادت حضرت رقيه (س)

قمرم مي آمد

امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد
مونس بي كسي هر سحرم مي آمد

بدتر از گم شدن و زجر كشيدن اين بود
چكمه ي شمر فقط در نظرم مي آمد

من و دروازه ي ساعات من و بزم يزيد
اشك نه،خون فقط از چشم ترم مي آمد

دختري كه پدرش را نبرم از يادم
محض خنده همه جا دور و برم مي آمد

سوي چشمان مرا سيلي باباي تو برد
بد زد آنقدر كه بايد خبرم مي آمد

دختر بي ادب شام نگو پير زنم
پيش از اين موي سرم تا كمرم مي آمد

به خيالت كه از اول سر و وضعم اين بود
چادري داشته ام كه به سرم مي آمد

پدرت را نكش اينقدر به رخ،قبل از اين
تا صدا ميزدم از در پدرم مي آمد

تا عمويم نرسيده است برو اي دختر
امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد

 محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا