شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

علی جانم

غمی امشب شبی بر صفحه تقدیر وارد شد
سحر بود و کسی در نیّتش تقصیر وارد شد

تمام ِ راه را میگفت ذکر توبه با تسبیح
رسید آشفته خاطر، از «درِ تزویر» وارد شد

کسی با هیبتِ ابلیس آشوب و سراسیمه
نمازش را فرادا خواند و بی تکبیر وارد شد

غضب در چشم هایش داشت و وحشت میانِ دل
زمانِ فتنه بود و کفر با تکفیر وارد شد

دلِ محراب لرزید و تن مسجد تکانی خورد
زمان محکم زمین خورد و در او تغییر وارد شد

هدایت منهدم شد تا که بسم الله را گفت و…
سپس بر فرقِ قران ضربۂ شمشیر وارد شد

نمی فهمید قران جز علی(ع) معنا ندارد که!
از آن لحظه کنارِ ترجمه، تفسیر وارد شد

«مرادی» بود و حاصل شد مرادش، پس خوش آمد گفت-
به او شیطان! همینکه با غل و زنجیر وارد شد

علی(ع) «فزتُ و ربّ الکعبه» را گفت و خبر بردند…
حسن(ع)با بغض؛صبری کرد و قدری دیر وارد شد

پدر را بُرد از مسجد، سپس زخم سرش را بست
جوان از خانه رفت اما شکست و پیر وارد شد

برای اینکه بابا را نبیند اینچنین زینب(س)
کمی این پا و آن پا کرد و با تأخیر وارد شد

اگر کوبید مُشتش را به دیوارِ کنارِ «در»
دلش پُر بود از کوچه اگر دلگیر وارد شد…

سکوتش سال های سال زجرش داد تا اینکه
به روی جسم و تابوتش هزاران تیر وارد شد!

 مرضیه عاطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا