شعر شهادت حضرت عباس (ع)

آب آور

آب آور را زدند

ناله‌ای پیچید در خیمه که لشکر را زدند

در میانِ نخل‌ها

دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

باز هم از پشت نخل

حرمله یک چشم ، خولی یک چشمِ دیگر را زدند

خورد تا رویِ زمین

دید بر دیوارِ کوچه رویِ مادر را زدند

تا که کوتاهش کنند

تیغ‌ها از سمت پا بدجور پیکر را زدند

یک نفر مو را گرفت

یک تبر محکم به پایین آمد و سر را زدند

آستین شد مویِ سر

دزدهای قافله این بار معجر را زدند

رویِ تیغِ نیزه‌ها

ابتدا عباس را و بعد اصغر را زدند

چند باری او فِتاد

باز محکمتر به رویِ نیزه حنجر را زدند

بارِ دیگر سر نماند

وای از پهلو نوکِ نیزه برادر را زدند

خواهرش با پارچه

بست سر را تا نیاُفتد حیف خواهر را زدند

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا