تعظيم شعائر

ماكه آزاده ترينيم چو در بند تواييم
مستمند اثر گريه و لبخند تواييم

صاحب اصلي افلاك همه خاك تواييم
ما اضافي همان آب و گِل پاك تواييم

خانه ات آباد

خانه ات آباد، مارا قبل ويراني ببخش
نوكر دل مُرده ات را ، مهربان جاني ببخش

عذر خواهي ميكنم خيلي خلاصه مختصر
نامه ي جرم مرا امشب كه ميخواني ببخش

لطف و احسان و كرم

گريه و شيون ما باطن هرچه شادي است
نوكري كردن ما عزت مادرزادي است
هر دم و بازدمم برلب مان يا هادي است

لطف و احسان و كرم كار مرام هادي است
سامرايي شدنم دست امام هادي است

طلوع صبح

طلوع صبح رسيد و غروب شب آمد
دوباره جان غم و غصه ها به لب آمد
به شادماني زهرا دگر رجب آمد

به روز اول آن يك امام آمده است
“امام باقر عليه السلام آمده است”

زينب صغري

پرورده‌ي‌ زهراست‌ از اين‌ رو رشيده‌ ست
درياي بي پايانِ اوصاف حميده‌ ست

او زينب‌ صُغري‌ ست اين‌ يعني‌ خدا، باز
“زینت”براي شاه مردان آفريده‌ ست

مانند زهرا مثل زينب چون خديجه
او افتخارِ بانوانِ برگُزيده‌ست

آنسان که ما زهرا تر از زینب ندیدیم
چشم فلك زینب تر از او را نديده‌ست

وقتي‌ كه دِق كرده‌ ست از داغ حُسينش
فرض‌ است بر ما كه بگوييم او شهيده ست

او‌ از طفولیت شبیه خواهر خویش
ماتم‌ كشيده زجر دیده داغدیده‌ ست

پیری قبل از موعد او بی سبب نیست
بر شانه از آغاز بار غم كشيده ست

اين سرو پا برجا اگر قدّش كماني ست
ميراث‌ دارِ مادری قامت خميده ست

خاكم به سر، زخم زبان از شمر خورده
وقتي دم دروازه ي ساعت رسيده ست

خاكم به سر، از آفتاب گرم و سوزان
هم چادرش پوسيده هم رنگش پریده ست

از كعب ني بايد بپرسي چند منزل
جان يتيمان برادر را خريده ست ؟؟؟

اينكه رقيّـه تشـنه جان داد و گرسنه
در بينِ ويرانه امانش را بُريده ست

محمّد قاسمي

همه ی دلخوشی ام

روز و شب در شررم دم به دم از تنهایی
خسته از هجرتوام, خسته ام از تنهایی

برروی گونه مداوم قدمش میلغزد
بی قراراست همین أشک هم از تنهایی

نمک نشناس ها

تا شکوفا میشود بانور هر پژمرده ای
میشود سرزنده باتو هردل افسرده ای
لاتؤدبنی نمی گویم بزن مارا کریم
تا به حال ازدست یارم چوب رحمت خورده ای??

دکمه بازگشت به بالا