راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند
شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند
راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند
شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند
ایجلوهگاهِعصمت خاتونعالمین
پردهنشینِ قصرِ حیا؛دخترِحسین
ای وامدار نور وجودِ تو آفتاب
مَکنُونه گوهر صدف دامن رُباب
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را
تو کیستی؟ چراغ بهشت مدینه ای
آیینه دار حُسن حسینی، سکینه ای
باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت
چون عمه ات به صبر نداری قرینه ای
در آسمان صبر فروزنده کوکبی
بین تمامی اُسرار رکن زینبی
ای دسته گل وحی به گلزار مدینه
قرآن حسین ابن علی بر روی سینه
بر عمۀ سادات همانند و قرینه
دریای کمالی و وقاری و سکینه
کند تکیه بر اقتدارت خیام
که رکن خیامی و والا مقام
سکونی به سکّانِ فُلک نجات
از این رو سکینه تو را گشته نام
نقش جلیله دخترِ ارباب سرجدا
بعد از شهادت پدرش، بعد نینوا…
کمتر نبود از هنرِ عمه های خود
با شعر، خطبه، نوحه، تباکی، بکا، دعا
بعد از پدر، اسیر و گرفتار ماندهام
در خاطراتِ تلخِ پر از خار ماندهام
گودال را به چشمِ خودم دیدهام، که من؛
یک عمر با دو دیدهی خون بار ماندهام
سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم
کنار عمه ام از اضطراب، آب شدم
ازینکه با لب تشنه عمو رسید و گرفت
ز دستهای خودم مشک آب، آب شدم
بار دیگر عزای عاشوراست
از غمی بی قرینه باید گفت
دو سه خط سوگواره ی غربت
در عزای سکینه باید گفت
گوشه ای با دردهای خویش خلوت می کند
چشم هایش را انیس اشک غربت می کند
در خلال هق هق بی انتهای هر شبش
شرحه شرحه از غم دوری حکایت می کند
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را