شعر اربعین

دیوانه و مستیم

دیوانه و مستیم تماشا داریم
در سینه خویش حب مولا داریم

بستند اگر مسیر حج را غم نیست
ما صاحب ایوان طلا را داریم

برادر خوبم

بارِ دگر به کرب و بلا پا گذاشتم
داغی دگر بر این دلِ دریا گذاشتم

چِهل روز پیش بود که روی همین زمین
خود را کنارِ پیکرِ تو جا گذاشتم

منت خدای را

منت خدای را که بصیر است و هم علیم
منت خدای را که خبیر است و هم حکیم

از روز اولم به نجف آشنا نمود
گفتا قدم گذار در این راه مستقیم

بین این بیراهه

بین این بیراهه، راه چاره را پس داده اند
جای بالش، سنگ های خاره را پس داده اند

من تک و تنها سرت را پس گرفتم از همه
سرشکسته ماه این سیّاره را پس داده اند

بی لیاقت بودم

بی لیاقت بودم و شور و نوا قسمت نشد
اربعین آمد وَلیکن کربلا قسمت نشد

علّتش را جستجو کردم میان قلبِ خود
روسیاهی ام سبب شد که عطا قسمت نشد

بزم عشاق

دوش من را سخت پیر می کشان در بر گرفت
جان من را آن نگار جاودان در بر گرفت

پر شکسته تر ز من دیگر در این عالم ندید
طایر این آشیان را همچو جان در بر گرفت

قدکمان برگشته‌ام

سَرو رفتم از کنارت؛ قدکمان برگشته‌ام
سبز از باغت سفر کردم؛ خزان برگشته‌ام

راهِ پروازم به دستِ ریسمانی بسته شد
با پَرِ زخمی به بامِ آسمان برگشته‌ام

اربعین است

اربعین است و ببین که پر شکسته آمدم
ساقی اشکم..ولی ساغر شکسته آمدم
از رقیّه دخترت پرسش نکن سالارِ عشق
خوب می دانی که من هم سرشکسته آمدم

فراقِ لاله ها

اربعین است و فراقِ لاله ها
سینه ی ما و هزاران ناله ها

آمده جابر به دشتِ کربلا
شوقِ دیدارِ حسینِ سر جدا

بنده ات آمد

بنده ات آمد اعتراف کند
دل خود را دوباره صاف کند

بودم عمری اسیر و سرگردان
دست من را بگیر و برگردان

من رسيدم از سفر

من رسيدم از سفر اما حسين
داغ ديدم هر گذر اما حسين
ريخت از من بال و پر اما حسين
مجلس مى بيشتر اما حسين

اربعین را چه کنم؟

حاجت آورده و در پایِ علَم ریخته ام
باز هم بغض ِ گلو را به قلم ریخته ام

قدرنشناسم و عمریست که در هر پابوس
عرقِ شرم در ایوانِ حرم ریخته ام

دکمه بازگشت به بالا