حقت بهار بود

حقت بهار بود ، خزانت شدم ببخش …
آتش گرفتم آتش جانت شدم ببخش

تقصیر تو نبود که بازوی من شکست
گفتی نیا، ولی نگرانت شدم ببخش …

یا مظلوم

این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
این داغدیده را نظر تسلیت نداشت

ای روزگار قبل جسارت به فاطمه
قنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت

بغض دلتنگان

دری را که مَلَک با احتیاط  آهسته  وا می‌کرد
که حتی کوبه‌اش هم حق تعالی را صدا می‌کرد
که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت
چه آسان آسمان را از زمین آن در جدا می‌کرد

سلام آقا

به رغم هجر تو شد عمر من تمام آقا
گدای اول صبح آمده… سلام آقا

صِدام کردی و خود را زدم به نشنیدن!
نگشته ام سحری با تو همکلام آقا

وای مادرم

پروانه ها جمعند، دور شمع خانه
اشکند در پای وداعی عاشقانه …

در نیمه ی شب مادری تشییع می شد
آرام بین بغض های کودکانه …

یا زهرا (س)

عطر بهشت می‌وزد از آستانه‌ات
گل می‌طراود از در و دیوار خانه‌ات

پنهان شده است قدر تو مانند قبر تو
ای بی‌نشانه کیست که دارد نشانه‌ات؟

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

مادر من

آتش گرفته سینه ام از ماجرای تو
ابرم همیشه مادر من در عزای تو
پاک ست فرش قلب من از آفت ریا
شکر خدا که شسته شده زیر پای تو

مادرِ ما سوخت

سوختن را به عِینه معنا کرد
آنچه با یاس ، هُرمِ گرما کرد

گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمی توان وا کرد

تصویر هجرِ دلدار

تصویر هجرِ دلدار ، از چشم تر نرفته
در ساغرِ دلم جز ، خون‌ِ جگر نرفته

یوسف رسید و یعقوب ، هر روز گریه می کرد
داغ پسر هنوز از ، ذهنِ پدر نرفته

یا زهرا (س)

بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را

لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را

واویلا

آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
از سنگری که هست و ز هم سنگری که نیست

طفلان من به نان و غذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست

مادر

خسته ام بر دلم فتاده شرر
از بلاها به خون نشسته جگر
خسته از این سکوت حزن آلود
خسته از غصه ی نگاه پدر

هيزم آوردند

پس همان امت كه بود از لطف پيغمبر پناه
جمعشان جمع است در ويراني يك سرپناه

هيزم آوردند تا نمرود را ياري كنند
ميبرم در فتنه ي اين قوم بر داور پناه

غریب‌ترین مردِ روزگار

اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
بخند..،خنده ی تو التیام دردِ من است

منم، عمیق‌ترین زخمِ پایدار ؛ علی
منم، غریب‌ترین مردِ روزگار ؛ علی

وای مادرم

رگ پهلوم گرفته ، به بدن دست نزن
فضه بی یاری اسماء به تن دست نزن

قصد دارم خودم از جای خودم برخیزم
پیش چشم علی اصلا تو به من دست نزن

دکمه بازگشت به بالا