امام حسين (ع) - شعر شب عاشورا

سنگ تراشیده

مادرم خورده زمین تا که تو را دیده، چرا؟!

قاتلت این همه از قتل تو ترسیده چرا؟

به سر و صورت تو سنگ تراشیده زدند

خورده بر وجه خدا سنگ تراشیده چرا؟

بوسه بر زیر گلوی تو فقط حق من است

نیزه ای حق مرا خورده و بوسیده چرا

مگر این آب روان مهریه زهرا نیست؟

پسر مادر من با لب خشکیده چرا؟

آسمان را لب عطشان تو گریانده و شمر

پیش تو آب زمین ریخته خندیده چرا؟

نکند شمر دوباره به تنت سر زده است
بند بند تن عریان تو پاشیده چرا؟

همه ی حرف من این است که با خنجر کند

گل پرپر شده ی باغ مرا چیده چرا؟!

هر چه کردم نشد آخر که بلندت بکنم

آه بر روی زمین جسم تو چسبیده چرا؟

آفتاب از تن عریان شده ات شرم نکرد؟

به تن بی سر تو یکسره تابیده چرا؟

به تو وابسته ام و بعد تو دق خواهم کرد

به تو احساس مرا کوفه نفهمیده چرا؟!

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا