شعر وروديه محرم

آشفته شده زلف پریشان تو در باد
ای حنجره‌ی ملتهب از سرخی فریاد

در حنجره‌ی باد رها شد نفس تو
تا داد جهان را شرر آه تو بر باد

شمشیر کشیده‌ست به روی تو همان دست
که نامه پی نامه برای تو فرستاد

فواره‌ی سرخی‌ست صدایت که کشیده‌ست
از خاک بر افلاک سر از نیزه‌ی الحاد

از حنجره‌ات دم نزده نعره به‌جز خون
از عشق نگفته‌ست مگر هر دل آزاد

هر تیر بلندای تو را بال و پری زد
ناکام زمین‌گیر شد و از نفس افتاد

لب‌تشنه‌ای امّا تن تو غرق گل سرخ
ای در تو شکوفا شده اضداد در اضداد

“هرچند به تاراج خزان رفت گلویت”
هر دم نفس شعله‌ورت باز گُلی داد

بر نیزه چرا لب به تغزّل نگشاید
صیدی که نشانی دهد از خویش به صیاد؟

امیر اکبرزاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا